سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چ مثل چادر.....

افسران - چ مثل چادر.....

بانویی می گفت:
عبور باد از لای چتری های بلوندت را دیدم،
و من تار مویی را که پیشانی ام را قلقلک میداد به زیر مقنعه هدایت کردم!
به آستین های کوتاه مانتویت خیره شدم!
و من ساق دست هایم را صاف کردم!
به مانتوی نازک و یقینا خنک تو فکر کردم!
و من چادرم را روی سرم مرتب کردم!

برای من همین بس بود که راننده ی تاکسی مرا با احترام خانوم خطاب می کند!
و تو را خانومی...!


+نوشته شده در جمعه 92 اسفند 9ساعت ساعت 11:59 عصرتوسط <مدیر وب(حامد)> | نظر